(....آینه....)

خودت را ببین

(....آینه....)

خودت را ببین

آخرین مطالب

لذت جستن صفت هر انسان عاقلیه حتی مرتاض ها هم برای رسیدن به لذّتی، ترک لذّت میکنند. لذّت ها به تعداد دقائقی که از عمرمون گذشته یا باقی مونده موجودند اما ما بعضی ها رو دور میپنداریم و بعضی ها رو افسانه. مثلن لذّت اینکه بدونی خدا خیلی بهت توجه داره با اینکه تو بر خلاف خدا که ثابت، هست اومدی که بری هرچند رو به زوال هستی امّا دوست داره.

 طلبه ای می گفت: بعضی وقتا قلبم تندتند میزنه شوروحالی بهم دست میده که نزدیکه فریاد بزنم و منفجر شم. شادیِ بی نظیری وارد قلبم میشه.

 البته بعد از اینکه یاد خدا می کنم.

۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۲ ، ۰۸:۴۰

دیروز توی اتوبوسای بی ار تی ( BRT ) صادقیه ی تهران بودم توی جمعیت رقص کنانِ وسط خیابون گیر کرده بودیم علت ترافیک شدید عده ای بودند که بعد از پیروزی تیم ملی ریخته بودند تا شادی کنن اتوبوس ما هم که هر یه ربع چند متری حرکت می کرد و درهای اتوبوس هم باز بود همه ی افراد داخل اتوبوس خیره به خیابون بودند و انگار داشتن خاطره ای رو اماده می کردند تا بعدن تعریف کنند در همین حین پسر جوان 26-27 ساله ای با چشم گریون به اتوبوس وارد شد دختری هم سن و سال او همزمان با او وارد بخش زنونه شد از دنبال کردن چشم پسر جوان فهمیدم که نسبتی با دختر شال سفید داره. ما چند نفری دورشو گرفتیم و شروع به دلداری دادن کردیم آقایی که مسن تر بود با لحن محبت آمیزی جوان رو آرام کرد تا بتونه صحبت کنه گفتیم آخه همه میرقصن تو چرا گریه میکنی؟ جوان که چشم های قرمز و پف کرده اش را با استین لباسش پاک میکرد گفت : ما هم وسط جمعیت بودیم در حال شادی کردن که یه پسر ..... دستش رو انداخت روی خواهرم و دیدم از عمد داره نزدیکترش میشه آقا ماهم عصبانی شدیم با همین مشت کوبیدم توی صورتش. جوان درحالی این جمله را می گفت که دست مشت کرده اش را جلوی صورت قرمزش گرفته بود. بعد هم آقای مسن تر شروع به دلداری دادن کرد که بعله آدمای بیمار و عوضی زیاد شدن و... 

اما من وارد ذهنم که شلوغ تر از خیابون شده بود شدم به خودم گفتم :

 رقص در خیابون و غیرت برادرانه ؟

 آخه چرا از یه سمت الگومون غرب شده؟ پایه ی شادی هامون رقص و احیانا شراب و... شده اما توی بعضی امور از اصالتمون و دینمون پیروی میکنیم آخه با اوون وضع حجاب خواهرت رفتی وسط رقص دیگران دم از غیرت هم میزنی؟

تو همین فکر ها بودم که خنده ی پسرک رشته افکارم رو پاره کرد. پسر خیره به خواهرش شده بود و من به او. 

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۲ ، ۰۰:۵۲

وقتی بخای جوری زندگی کنی که دیگران خوشحال باشن یه زندگی به خودت               بدهکار میشی. 





                                                                                         (از تجربیات فرد پشت آینه)

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۲ ، ۰۱:۱۷

همه ی ما نسبت به اینکه با چه افرادی رفاقت داریم تحت تأثیر هستیم بعد از مدتی میبینی چندتا از خصوصیات رفیقت رو یدک میکشی. خوب نباید هرکی از راه اومد با ساز دل و عقیده ی ما ، تمرین نوازندگی کنه اما حرفم اینجا این نیست میخوام بگم : 

آینه باش تا تصویرت مثل قاب عکس پوسیده نشه

۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۵:۵۲

نقل قول از یک طلبه :  

قبل از اینکه وارد حوزه بشم تکلیفم با خودم مشخص نبود یه مدت عبادت و ترک گناه میکردم یه مدت سستی میکردم تا این که یه اتفاقی افتاد که شکستی جدی توی زندگیم احساس کردم. عصبانی و غمگین شدم به خودم گفتم : دل تو هم خوشه ها اصلن کی به تو توجه میکنه؟ آخه خدا یا ائمه بیکارن که به تو توجه کنن. اصلن بیخیالش هر کاری میخای بکن.. تو همین فکر ها بودم که چشمام سنگین شد و یه نقطه سبز رنگی جلوی چشام ظاهر شد که بزرگ و بزرگ می شد تا اینکه دیدم توی سالنی هستم که درو دیوار هاش با کاشی های آبی رنگ تزیین شده نور توی سالن زیاد بود ناگهان پیرمردی را دیدم که روبه رویم روی کاشی ها نشسته.

 -پرسیدم : این جا کجاست؟

گفت : اینجا محلی است که مومنین توبه میکنند و در آن بر علی ابن ابی طالب صلوات می فرستند.

وقتی نام علی ابن ابی طالب را برد هیبت خاص و عظیمی بر من وارد شد که ناخودآگاه صلوات فرستادم.

 -پرسیدم شما کیستی؟

 -گفت : غلام مولا. ای جوان گناه می کنی و به اینجا نمی آیی تا توبه کنی؟ 

ناراحت شدم 

سپس

 -گفت: مولا ( امام علی علیه السلام ) میگوید ما چه کرده ایم که این پیرو ما اینچنین می کند؟

اینجا بود که خیلی شرمنده شدم ، تا خواستم استغفار کنم زبانم بند آمد و نقطه ی سبز رو به رویم ظاهر و کم کم بزرگ شد تا اینکه 

چشمام رو باز کردم دیدم توی خونه ام. حال عجیبی داشتم ناراحت از حرف مولا و خوشحال از اینکه فهمیدم به من توجه داره. 

تصمیمم رو گرفتم از امروز گناه بی گناه.  آخه ما ها تحت نظریم

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۳:۱۵

او   : چرا ازدواج نمی کنی؟

من : نمیخام ادامه دهنده ی نسلی باشم که مثل علامت سوال شدن.

او   :  ؟

۱ موافقین ۰ مخالفین ۱ ۳۰ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۰:۱۱

کوله ام را بستم سنگین شده به قدری که شونه هامو به سمت عقب می کشونه اما من رو به سمت جلو مصمم قدم هامو برمیدارم  هرچند آدم هایی که توی پیاده رو هستند مخالفم حرکت میکنن مهم نیست بیشترشون رو ماکت هایی میبینم که وسط پیاده رو  به مغازه ها خیره شدند اعصابمو خورد میکنن چون باعث میشن پشت سرشون وایسم تا راه باز بشه و دوباره رو به سمت جلو قدم هامو برمیدارم رو به سمت جلو

۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۶:۴۷

خداوندا حال که { لا یُمکنُ الفرارُ مِن حکومتک }  

پس { وَ افعَل بی ما شِئت


برگردان : إلهی وقتی کسی را توان فرار کردن از قلمروی تو نیست
 پس هرچه میخواهی در حقم انجام بده.
۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۱:۵۲